قوله تعالى و تقدس: بسْم الله الرحْمن الرحیم بسم الله نور الاسرار و سرور الأبرار، بسم الله قهر الشیطان الغدار، و سبب لمرضاة الملک الجبار. الله است آفریدگار جهان و جهانیان، من قوله: الله خالق کل شیْ‏ء. الله است روزى‏دهنده آفریدگان، من قوله: و ما منْ دابة فی الْأرْض إلا على الله رزْقها. الله است نگه دارنده زمین و آسمان، من قوله: إن الله یمْسک السماوات و الْأرْض. الله است کفایت کننده شغل بندگان، من قوله: أ لیْس الله بکاف عبْده. الله است راه نماینده مومنان، من قوله: و إن الله لهاد الذین آمنوا. الله است غیب‏دان و نهان‏دان، من قوله یعْلم السر و أخْفى‏. الله است آمرزنده گناهان، من قوله: إن الله یغْفر الذنوب جمیعا.


الله است بخشاینده و مهربان بر مومنان، من قوله: و کان بالْموْمنین رحیما.


بسم الله در تحت هر حرفى اشارتى است و در آن اشارت بشارتى، با اشارت است که بصیرم مى‏بینم کردار تو. سین اشارت است که سمیع‏ام مى‏شنوم گفتار تو، میم اشارتست که مجیبم مى‏نیوشم دعاء تو. با اشارت است ببر او، سین اشارت است بسر او. میم اشارت است بمنت او گویى قسم یاد میکند میگوید جل جلاله: ببر من با بندگان من، بسر من با دوستان من، بمنت من بر مشتاقان من که عذاب نکنم بنده‏اى را که باخلاص گوید نام من و در هر کار ابتدا کند بنام من با بقاء او، سین سناء او، میم مجد او، بابقاء بنده، سین سرور بنده، میم مقام بنده. میگوید عز جلاله: عبدى بقاء من بمن، بقاء تو زمن، سناء من صفت من، سرور تو صحبت من، مجد من جلال من، مقام تو بر درگاه من. الله‏ام که کافران را عذاب کنم اظهار حجت را، رحمانم با مومنان فضل کنم اظهار منت را. رحیم‏ام عاصیان را عفو کنم اظهار رحمت را.


الم الالف یشیر الى الایة و اللام یشیر الى لطفه و عطائه و المیم یشیر الى مجده و سنائه فبآلائه رفع الجحد عن قلوب اولیائه و بلطف عطائه اثبت المحبة فى اسرار اصفیائه و بمجده و سنائه مستغن عن جمیع خلقه بوصف کبریائه. الف اشارتست بآلاء و نعماء و لام اشارتست بلطف و عطاء او، میم اشارتست بمجد و سناء او.


میگوید بآلاء و نعماء من، بلطف و عطاء من، بمجد و سناء من که این حروف قرآن کلام من.


تلْک آیات الْکتاب الْحکیم اى هذه آیات الکتاب المحکم المحروس عن التغییر و التبدیل. کتاب ربانى، کلام یزدانى، نامه آسمانى، حبل الله المتین و نور المبین، حجت رسالت و منشور نبوت و معجز دعوت. نامه‏اى که تغییر و تبدیل را درو راهى نه، حکم و امثال او را کوتاهى نه، معانى و احکام او را تناهى نه، رسم و نظم او را تباهى نه، متبع او را گمراهى نه.


هدى و رحْمة للْمحْسنین عابدان را هدى و رحمت است، عارفان را دلیل و حجت است. هر که را قرآن طبیب بود الله او را حبیب بود، هر کرا قرآن انیس بود الله او را جلیس بود، هر کرا قرآن رفیق بود قرینش توفیق بود، هر کرا قرآن امام بود مقرش دار السلام بود. آدمیان دو گروه‏اند: آشنایان‏اند و بیگانگان.


آشنایان را قرآن سبب هدایت است، بیگانگان را سبب ضلالت است، کما قال تعالى: یضل به کثیرا و یهْدی به کثیرا بیگانگان چو قرآن شنوند پشت بر آن کنند و گردن کشند کافروار چنان که رب العزة گفت: و إذا تتْلى‏ علیْه آیاتنا ولى مسْتکْبرا الآیه. آشنایان چون قرآن شنوند بنده‏وار بسجود درافتند و با دلى تازه زنده در الله زارند چنان که الله گفت: إذا یتْلى‏ علیْهمْ یخرون للْأذْقان سجدا آن گه سرانجام هر دو گروه پیدا کرد، دشمن را عقوبت که: فبشرْه بعذاب ألیم و دوست را مثوبت که: لهمْ جنات النعیم خالدین فیها وعْد الله حقا الایة.


و لقدْ آتیْنا لقْمان الْحکْمة. بدان که حکمت فعلى است بر صواب یا نطقى بر صواب: فعل بر صواب و زن معاملت نگه‏داشتن است با خود میان بیم و امید و با خلق میان شفقت و مداهنت و با حق میان هیبت و انس، و نطق بر صواب آنست که هزل در ذکر حق نیامیزى و تعظیم در آن نگه‏دارى و آخر هر سخن باول آن پیوندى.


حکیم اوست که هر چیز بر جاى خود نهد و هر کار که کند بسزاى آن کار کند و هر چیزى در همتاى آن چیز بندد. و این حکمت از کسى بیاید که در دنیا زاهد شود و بر عبادت مواظبت نماید. مصطفى (ص) گفت: «من زهد فى الدنیا اسکن الله الحکمة قلبه و انطق بها لسانه» و قال على بن ابى طالب (ع): روحوا هذه القلوب و اطلبوا لها ظرایف الحکمة فانها تمل کما تمل الأبدان.


و قال الحسین بن منصور: الحکمة سهام و قلوب المومنین اهدافها و الرامى الله و الخطاء معدوم. و قیل: الحکمة العلم اللدنى. و قیل هو النور المفرق بین الالهام و الوسواس. و قیل لبعضهم من این یتولد هذا النور فى القلب؟ فقال: من الفکرة و العبرة و هما من میراث الحزن و الجوع.


و إذْ قال لقْمان لابْنه و هو یعظه الایة... لقمان پسر خویش را پند داد و وصیت کرد که اى پسر بسورها مرو که ترا رغبت در دنیا پدید آید و آخرت بر دل تو فراموش گردد. اى پسر اگر سعادت آخرت میخواهى و زهد در دنیا بتشییع جنازه‏ها بیرون شو و مرگ پیش چشم خویش دار و در دنیا چنان مباش که عیال و وبال مردم شوى از دنیا قوت ضرورتى بردار و فضول بگذار. اى پسر روزه که دارى چنان دار که شهوت ببرد نه قوت ببرد و ضعیف کند تا از نماز با زمانى که بنزدیک الله نماز دوست‏تر از روزه. اى پسر از نیک زنان تا توانى بر حذر باش و از زنان بد فریاد خواه با الله که ایشان دام شیطان‏اند و سبب فتنه. اى پسر چون قدرت یابى بر ظلم بندگان، قدرت خداى بر عقوبت خود یاد کن و از انتقام وى بیندیش که او جل جلاله منتقم است، دادستان از گردن‏کشان و کین‏خواه از ستمکاران و بحقیقت دان که ظلم تو از آن مظلوم فرا گذارد و عقوبت الله اندر ان ظلم بر تو بماند و پاینده بود. اى پسر و مبادا که ترا کارى پیش آید از محبوب و مکروه که نه در ضمیر خود چنان دانى که خیر و صلاح تو در آنست. پسر گفت: اى پدر من این عهد نتوانم داد تا آن گه که بدانم که آنچه تو گفتى چنانست که تو گفتى. پدر گفت: الله تعالى پیغامبرى فرستادست و علم و بیان آنچه من گفتم با وى است تا هر دو بنزدیک وى شویم و از وى پرسیم هر دو بیرون آمدند و بر مرکوب نشستند و آنچه در بایست بود از توشه و زاد سفر برداشتند، بیابانى در پیش بود مرکوب همى‏راندند تا روز بنماز پیشین رسید و گرما عظیم بود، آب و توشه سپرى گشت و هیچ نماند. هر دو از مرکوب فرو آمدند و پیاده بشتاب همى‏رفتند. ناگاه لقمان در پیش نگرست سیاهى دید و دود، با دل خود گفت آن سیاهى درخت است و آن دود نشان آبادانى و مردمان که آنجا وطن گرفته‏اند، هم چنان همى‏رفتند بشتاب، ناگاه پسر لقمان پاى بر استخوانى نهاد.


آن استخوان بزیر قدم وى برآمد و به پشت پاى بیرون آمد، پسر بیهوش گشت و بر جاى بیفتاد. لقمان در وى آویخت و آن استخوان بدندان از پاى وى بیرون کرد و عمامه وى پاره کرد و بر پاى وى بست. لقمان آن ساعت بگریست و یک قطره آب چشم وى بر روى پسر افتاد، پسر روى فرا پدر کرد گفت: اى باباى من مى بگریى بچیزى که مى‏گویى بهى من و صلاح من در آنست. اى پدر چه بهترى است ما را اندرین حال، آب و توشه سپرى شد و ما هر دو درین بیابان متحیر بماندیم، اگر تو بروى و مرا برین حال بجاى مانى با غم و اندیشه روى و اگر با من اینجا مقام کنى برین حال هر دو بمیریم، درین چه بهترى است و چه خیرت. پدر گفت: اما گریستن من از آنست که من دوست داشتمى که بهر حظى که مرا از دنیاست من فداى تو کردمى که من پدرم و مهربانى پدران بر فرزندان معلوم است و اما آنچه مى‏گویى که درین چه خیرت است تو چه دانى مگر آن بلا که از تو صرف کرده‏اند خود بزرگتر از این بلاست که بتو رسانیده‏اند، و باشد که این بلا که بتو رسانیده‏اند آسانتر از آنست که از تو صرف کرده‏اند، ایشان درین سخن بودند که لقمان فرا پیش نگرست و هیچ چیز ندید از آن سواد و دخان.


با دل خویش گفت من آنجا چیزى میدیدم و اکنون نمى‏بینم ندانم تا آن چه بود.


ناگاه شخصى دید که همى‏آمد بر اسبى نشسته و جامه‏اى سپید پوشیده، آواز داد که لقمان تویى؟ گفت آرى، گفت: حکیم تویى؟ گفت چنین میگویند، گفت: آن پسر بى‏خرد چه گفت؟ اگر نه آن بودى که این بلا بوى رسید هر دو را بزمین فرو بردندى چنان که آن دیگران را فرو بردند. لقمان روى وا پسر کرد گفت: دریافتى و بدانستى که هر چه بر بنده رسد از محبوب و مکروه خیرت و صلاح وى در آن است؟


پس هر دو برخاستند و برفتند. عمر خطاب از اینجا گفت: من باک ندارم که بامداد برخیزم بر هر حال که باشم بر محبوب یا بر مکروه، زیرا که من ندانم که خیرت من اندر چیست؟ موسى (ع) گفت: بار خدایا از بندگان تو کیست بزرگ‏گناه‏تر؟ گفت:آن کس که مرا متهم دارد. موسى گفت: بار خدایا آن کیست که ترا متهم دارد؟


گفت: آن کس که استخارت کند و از من بهترى خویش خواهد، آن گه بحکم من رضا ندهد، آن گه در آخر وصیت گفت: و اقْصدْ فی مشْیک و اغْضضْ منْ صوْتک اى کن فانیا عن شواهدک مأخوذا عن حولک و قوتک منتسقا بما استولى علیک من کشوفات سرک و انظر من الذى یسمع صوتک حتى تستفیق من خمار غفلتک. إن أنْکر الْأصْوات لصوْت الْحمیر فى الاشارة انه الذى یتکلم فى لسان المعرفة بغیر اذن من الحق و قالوا هو الصوفى یتکلم قبل اوانه. و قیل: من تصدر قبل اوانه تصدى لهوانه.